فرقان؛ نهتنها بابی از بهشت به زآن باشد که به روی ایشان درآیی و از وی شنوی. کفر مرا زندهسوزاند، کفری که بدل از ایمان پوشند که بوی وی در عالم خواهم و خواهد آمد. پس دگر مگویم تا در سرا باقی¬ مانم. نویسم از «اللَّهُ الصَّمَدُ» که ستونی فرو ریخت و وحی آزاد شد. تا کلام جوید به آن. در این ره تنها نیام و خضر ره دانم و عیان باشد رازی که در الست بر تو شمردم. سنت، آمد خواهد و گوییا آمد. درایشان بنگرم که بطن دیدم. هشدار نیفتی! امر شناختم بر دیگران که صاحب بود بر ایشان و آن باری است و گر در من نکو نگری بر تو پدیدار آید که دروازهای به ملکوتعالم پیشم نهند پس بر چشمانت دست گذارم و چون بردارم نکو نگری به عهدی که در دست گذارم. حال¬عالم به شود و ثمر درکنار، دیدم خواهد آمد در دوران! قیامت کشند به ناصیه و پیش ایشان برند هرکه خواهد. دگر در قعر مجویید و در زندان¬تن مپویید که او بَرِ خالق باشد و در سنگ و کوه و انظار پدید آید. پس بر خاکم منگرید مر نکو! «سِرِّالله» اکبر گوید. سکوت خواهم تا درآیی و چون شنوی خاموش باش تا بر ولیات جا گذارم که سرچشمةحقیقت آنجاست و غیر، مزبله دانم، حال بمان بر روی ایشان که در جلد خاکی پدید آید پس چلّه گذار که به آن زیبایی ترا سپارم و کوته گذرم که «إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ. اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ»، کشتی وجود از دریای بیخدایی چرخد گر بر مدار ایشان درآیی و ایشان هم در صفات اعلم است و هم در خُلق که خَلقش ندانم در صفات چگونه باشد.